ارج گذاری به تمدن غزنه
گرچه در غزنی زمینهای حاصلخیز کم است؛ ولی از ابتدا این شهر مورد علاقهی بازرگانان بوده و توانگران زیادی درآنجا میزیستند. تا قرن نهم میلادی مردم غزنه دیانت بودایی و هندویی داشتند. آثار مربوط به آن زمان امروز در تپهی سردار و فوندکیستان به چشم میخورد. پس از آنکه مسلمانان به زعامت یعقوب لیث صفاری در کابل مسلط شدند، حاکم غزنی که از خویشاوندان کابل شاهان بود، نیز سقوط کرد و بعدا عساکر عمرولیث برادر یعقوب که در سال 878 به سلطنت نشست، غزنی را اشغال کردند.
با تمرکز یافتن حاکمیت در غزنه، دولت قادر شد تا به ازهمپاشیدگی قدرت که بالاثر حملات ترکها و فارسها از قرن شش میلادی آغاز شده بود، خاتمه بدهد. همینطور در راستای مساعی دولت به خودسریها و اقتدار روسای محلی پایان داده شد. سلطان محمود غزنوی درخشانترین چهرهی سلاطین دودمان غزنوی است. عهد او به گفتهی مرحوم غبار «دورهی تحکیم مبانی وحدت کشور از نظر زبان، مذهب و سیاست است. دین اسلام در تمام کشور – به جز قسمت کوچکی در شمال شرق – منتشر گردید و زبان دری جای تمام زبانهای محلی و خارجی را گرفت. ادارهی فیودالی پراگنده نیز مرکزیت حاصل کرد و شهکارهای هنری و هنرمندان مشهور در این عهد بهمیان آمدند. معماری و صنعتگری، پیشهوری و آبیاری، زراعت و تجارت ترقی کرد.»(6)
در آنوقت هزار مدرسه در شهر غزنه گشایش یافته بود و مسجد با عظمت عروس الفلک گنجایش هزاران نمازگذار را داشت. در آن شهرمنارههایی که اطراف آن با طرحهای هندسی و با آیات قرآن کریم به خط کوفی مزین شده بود، وجود داشت که امروز هم نمونههای آن به نظر میرسد. ارگ غزنی، مقبرههای سلاطین و باغهای با عظمت، تصویری روشنی از شکوه و جلال عصر غزنویان را در ذهن انسان ایجاد میکند.
سلطان محمود نه تنها پخش و اشاعه اسلام را در صدر برنامهی دولتش قرار داده بود، بلکه او و اخلافش به ارزشهای تاریخی و فرهنگی مردم نیز ارج میگذاشتند. یکی از این موارد تجلیل از جشن مهرگان بود که همهساله بهطور شاندار تجلیل میشد، شعرای نامدار آن دوره چون فردوسی، منوچهری، فرخی و دیگران در مورد چگونگی تجلیل پرشکوه از این روز اشعار ناب سرودهاند.
تاثیر تمدن غزنه در پرورش، اعتلا و توسعهی زبان دری آنقدر روشن و است که جعلکاران تاریخ هم آن را کتمان نتوانستهاند و حتا آنهایی که همیشه افتخارات دیگران را بخود منسوب میسازند، در این زمینه مجبور به اعتراف شدهاند. درینجا بیجهت نخواهد بود اگر توجه خوانندگان محترم را بر صفحهی آغازین جلد سوم «دانشنامه ادب فارسی» که به سرپرستی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی – جمهوری اسلامی ایران به سال 1375 خورشیدی در تهران منتشر شده است، جلب گردد:
«پس از آنکه دولت سامانیان در بخارا در سراشیب زوال افتاد و سرانجام فروپاشید، دولت دودمان سبکتگین در غزنه که از الگوی دربار بخارا پیروی و به آن همچشمی میکرد، پشتیبانی از ادب جوان فارسی را پیگرفت و شاعران بسیاری از دوردستها بدانجا روی آوردند، چنانچه فرخی از سیستان، عنصری از بلخ، منوچهری از دامغان، عضایری از ری و عسجدی از مرو یا هرات راه غزنه را در پیش گرفتند و با تشویق و حمایتی که شاهان، شاهزادگان، امرای دولت و دیوان سالاران بلندپایه از آنها میکردند، در ترویج ادب فارسی میکوشیدند. محمود غزنوی با گردآوردن چهارصد شاعر در دربار خود، سنتی را پایه گذاشت که بیش از هزار سال دوام آورد. برگزیدن امیرالشعرا / ملک الشعرا که به ابتکار او باب شده بود، از لازمههای دربار و از نشانههای قدرت و تشخص گردید.»(7)
سنایی، عنصری، فردوسی، فرخی، منوچهری، ابوالفتح بستی، سید حسن غزنوی، ابوالفرج و مسعود سعد سلمان از طلایهداران شعر و ادب دری در این دوره بودند. ابوالفضل بیهقی و عبدالحی گردیزی، رونق آن زمان را به معرفی گرفتهاند که ما را با نوشتههایشان به درک و شناخت آن عصر درخشان قادر میسازند.
محمود غزنوی (998 – 1030م ) به سن 27 سالگی پس از مرگ سبکتگین(997م) برادر خود (اسماعیل) را که در بلخ اعلان سلطنت کرده بود، خلع و پادشاهی خودش را اعلام کرد. او پس از 32 سال حکومتداری موفقانه، به سن 59 سالگی وفات نمود. مادرش از منطقه قندهار بود و از همین جهت بعضیها او را زابلی نیز نامیدهاند؛ زیرا در آنوقت نام «زابل» یا «اراکوسیا» ولایت قندهار امروزی را نیز احتوا میکرد.
سلطان محمود غزنوی، مهارتها و تجارب نظامی را در عهد زمامداری پدرش کسب کرد؛ زیرا در تحت فرماندهی او چندین سال عملیاتهای جنگی را پیش میبرد. همینطور از علوم ادبی و دانش اسلامی بهرهمند بود. در این عرصه آموزگاران ورزیده، او را تدریس میکردند. او در پرتو تجارب و دانش خود توانست که امپراتوری پهناوری را به کمک تشکیلات خوب نظامی بهوجود آورد. محمود یک مسلمان متعصب بود و لشکرکشیهای او به هندوستان هم ازهمین تعصب او سرچشمه میگرفت. اینکه بعضیها میگویند که محمود بهخاطر بهدست آوردن «غنایم» به هندوستان لشکر میکشید، نمیتواند درست باشد؛ زیرا او انسان حریص به مال و زر نبود. محمود «غنایم» بهدستآورده را در جهت اعمار مدارس دینی و مساجد مصرف میکرد. منظورش از چنین عملکرد، تنها پخش و اشاعهی دین اسلام بود. اما بکار برد زور و وارد نمودن فشار را بهخاطر اشاعهی مذهب و یا تحقق اهداف امپراتوریاش، امروز نمیتوان موجه دانست.
حقایق تاریخی نشان میدهد که او با بتها و اصنام در داخل افغانستان و سایر مناطق مسلماننشین که از نظر مذهب مورد توجه قرار نداشته و جزو تاریخ فرهنگی مردم شده بودند (مانند بتهای بامیان)، کاری نداشت. اما بتهای معابد را میشکست. طبیعی است که با شکستن بتها، تخریب معابد و منع اجباری یک آیین و مذهب، قلب پیروان آنها نیز شکسته میشد و از او آزرده میشدند. اما محمود آن را وظیفهی دینی خود میشمرد. به این ترتیب محمود راهگشای آیین اسلام در نیم قارهی هند شد.
بنا بر تشویق و مساعی محمود، دانشمندان، صنعتگران و هنرمندان زیادی به غزنه رو آوردند. دربار محمود به آنها فرصتی خوبی را مساعد ساخته و ضرورتهای معیشتی ایشان را تامین میکرد. همینطور کتب و آثار زیادی به استقامتهای مختلف علوم در غزنی جمعآوری شده بود. ریاضیدان مشهور (ابوریحان بیرونی) در دربار محمود مقیم شد و در لشکرکشیهایش به هند او را همراهی میکرد. در این مسافرتها او با پیشوایان ادیان دیگر و دانشمندان هند به گفتگو مینشست.
عوفی در «لباب الباب» اسمای شعرای زیادی را با نمونههای آثارشان که در توصیف محمود و کارنامههای او سرودهاند، درج کرده است. از آنجمله میتوان آثار ماندگار فردوسی، عسجدی بروزی، منوچهری دامغانی، زینبی علوی، محمود خراسانی، محمد بن علی عضایری رازی، کسایی مروزی، امینی نجار بلخی، ابوسعید احمد بن منثوری و ابوالفتح بستی را یادآوری کرد. امیرالشعرا عنصری در 39 قصیده، محمود را ستوده است. همینطور 44 قصیده از فرخی سیستانی در وصف محمود وجود دارد.
پس از مرگ محمود غزنوی، پسرش مسعود که والی ایران بود، به خواست درباریان به غزنی برگشت و برادر عیاش خودرا که شاه شده بود، برکنار کرد. مسعود خودش پادشاه شد (1030- 1041). گرچه مسعود شخص با معرفت و چیزفهم بوده و زبانهای دری، ترکی و عربی را خوب میدانست. اما کمالات پدر را در جهت دولتداری فرا نگرفته و رفاه عامه را تامین نمیکرد. رفتار او با مسوولین و بلندپایگان دولت نقایص فراوان داشت. همچنین او زندگی تجملی و پرمصرف را پیشه کرده بود. اطرافیان او نیز تمثال اورا تعقیب نموده و به گردآوری ثروت، غلامان و کنیزان مصروف بودند.
در سیاست خارجی او رفتارمدبرانه دنبال میشد و با قوتهای متنفذ منطقه یعنی دولت ترکستان و خلافت بغداد، روابط حسنه داشت؛ اما پشتیبانی مردم روزتاروز از دولت او کم میشد. اتکای او بر اردو هم نتیجه نداشت، زیرا نارضایتیها اوج میگرفت. تا اینکه سلطنت او به دست بادیهنشینان سلجوقی در 1041م سقوط کرد. پس از خلع مسعود، مدعیان تاج و تخت از هرگوشه و کنار سربلند کردند؛ ولی هیچکدام نتوانستند که گوشهای از عظمت و جلال عصر محمود غزنوی را اعاده کنند. با آنهم غزنی هنوز شهر آبادی بود تا اینکه علاوالدین حسن غوری در سال 1148م با شکست دادن بهرامشاه بر غزنی مسلط شد.
علاوالدین یکی از پادشاهان غوری بود که پس از آتش زدن تمدن بلند آوازه و بزرگ غزنه، معروف به علاوالدین جهانسوز گردید. او بهخاطر مرگ برادرانش ـ روایات است که یک برادرش به دستور بهرامشاه زهر داده شده بود ودومی در میدان نبرد کشته شد به قصد گرفتن انتقام به غزنی حمله کرد و هفت شبانهروز آن شهر زیبا را به آتش کشید. علاوالدین نه تنها غزنه را بسوخت، بلکه در راه بازگشت معمورهها و قصرهای زیبا، منجمله کاخ معروف غزنویان (لشکری بازار) را در محل تلاقی رودهای هلمند و ارغنداب، حریق کرد. مهاجمین بعدی مانند چنگیزخان و تیمور، جنایات اورا تکرار نمودند. چنانچه امروز تنها چند منار و چند سنگ مزار در غزنه و «طاق بست» با «قلعهی لشکری بازار» ـ بیهقی این قلعه را بهنام لشکرگاه یاد کرده است ـ در ولایت هلمند باقی است.
در اثر حمله علاوالدین به غزنی، سلسلهی غزنویان افغان منقرض شد و هنوز زندگی مردم بهبود نیافته بود که «در سال 1221م چنگیز خان این تخریبات را به سختی تکرار کرد و اهالی متمدن غزنی به استثنای صنعتکاران قتل عام شدند. هنوز غزنی از صدمات وارده، قدعلم نکرده بود که در سال 1326م مغولهای فارس، این بار بقایای شهر غزنی را به کلی منهدم نمودند و قرآن کریم و سایر کتب را بسوختند. قبر شهنشاه محمود غازی نیز ویران شد.»(8)
در جنگ اول افغان و انگلیس، قوای انگلیسی به مقاومت شدید اهالی غزنی روبرو شدند. این بار هم شهر بیآسیب نماند. در اثر برخورد دلیرانهی مردم یک قطعه انگلیس که از قندهار بهسوی کابل در حرکت بود، در غزنی تارومار شد و بر کینهی انگلیسها در برابر این شهر افزود. پس از توافقات امیر دوستمحمدخان با انگلیسها، قوای تازهدم انگلیسها به قوماندانی جنرال نات در راه عزیمت از قندهار، بهتاریخ 28 اگست 1842 بدون برخورد با مقاومت کنندگان وارد غزنی شد. در این وقت مستشرق مشهور انگلیس (راولنسن) و جنرال نات از فرصت استفاده کرده به سلیقه انگلیسی یک دروازه کهنه چوبی را از حوالی مزار سلطان محمود غزنوی با خود گرفته و با عجله راه کابل را در پیش گرفتند. پس از مواصلت آنها به هند، لارد ایلنبرو اعلامیه پرطمطراقی صادر کرده و خطاب به هندوها چنین نوشت: عساکر فاتح ما بعد از چند صد سال دروازه «سومنات» را که علامهی ذلت هندوستان در دست افغانستان بود، بیاوردند و اینک ما آنرا بهشما میسپاریم. باید اتحاد ما و شما دایمی باشد....(9) اما مورخین به این باوراند که دروازهی مذکور متعلق به سومنات نبود و هندوها هم باور نکردند. این تقلب نتیجهی معکوس برای انگلیسها به بار آورد. آنها پس از مدتی اعلان کردند که دروازه مفقود شده است.
پس از آنکه این شهر زیبا مورد هجوم سلطان علاوالدین جهانسوز قرار گرفت، این اولین بار است که این شهر تاریخی مورد تفقد وارثین تمدن جهانی قرار میگیرد، آنهم از جانب کنفرانس کشورهای اسلامی. سلاطین و سلالههای مختلف در هشت قرن گذشته، هیچگاه به فکر اعمار مجدد این شهر نشدند، تا این شهر بتواند موقعیت فرهنگی خودرا دوباره احراز کند.
اکنون جای خوشبختی است که اجلاس وزیران کشورهای اسلامی در سال 2007 تصویب کرده است که از غزنی منحیث مرکز فرهنگی جهان اسلام در سال 2013 تجلیل بهعمل آید. واقعا غزنی بزرگترین مرکز فرهنگی بود. از همینجا دین اسلام به هندوستان و ادب دری از برکت دربار غزنویان رونق یافته و به شمال هند و ایران ترویج یافت. از شروع سوقیات نظامی سلطان محمود و حمله بر پنجاب در سال 1007م تا اشغال هند از جانب انگلیسها (1814م) زبان دری در آن کشور رونق داشت. تا اینکه انگلیسها تلاش کردند که زبان خودشان منحبث زبان رسمی در هند ترویج شود.
عربها در افغانستان زبان عربی را تحمیل نتوانستند، ولی درفارس (ایران امروز) این زبان به عوض زبان پهلوی، رسمیت یافت و منحیث زبان دربار شناختانده شد. طی سالهای 651-750م امویها سیاست عربیسازی را در ممالک مفتوحه دنبال کردند. در نتیجه همین سیاست، زبان پهلوی در فارس گام به گام مضمحل شد و نتوانست که بمقابل زبان پختهی عربی مقاومت کند. اما زبان عربی هم قادر نشد که جای آن را بگیرد. پس از گذشت صد سال که سلجوقیها به فارس حمله کرده و با شکستاندن قوای اعراب، بغداد را متصرف شدند. چیزفهمان آن کشور به شاه سلجوقی (طغرل) عارض شده و مشکل فرهنگیشان را از طریق وزیر دانشمند سلجوقیها (عمیدالملک کندری) در میان گذاشتند. شاه سلجوقی مردم فارس را از تحمیل زبان عربی رهایی بخشید. (10) ولی زبان پهلوی از مکاتبه افتاده و نمیتوانست دوباره بحیث زبان دربار رسمیت یابد. بنا برطبق رهنمایی کندری، زبان پرورشیافتهی دری در افغانستان، جای زبان عربی را در آنکشور گرفت. زبان دری نه تنها در دربار ایران رواج یافت، بلکه بخاطر کیفیت بهتر آن، علاقهی فرهنگیان ایران را به خود جلب کرد؛ زیرا این زبان به گفتهی محمد محیط طباطبایی «از همه مزایای قابل زیست و بقا و رواج برخوردار بود و قابلیت و استعداد کافی ترجمه از عربی به دری را داشت.»(11)
امروز این زبان در ایران بنام زبان فارسی عمومیت دارد. مورخین زیادی در ایران عمدا از چگونگی پیدایش و محل رشد زبان دری (فارسی) خودرا بیخبر انداخته و افتخارات مردم و سرزمین ما را به خود نسبت میدهند. بنا ضرور است تا در مورد تاریخ مراکز فرهنگی افغانستان منجمله غزنه بنویسیم و بگویم. اگر صدای راستی و حقیقت بلند نباشد، مردم دروغ را میشنوند.
نگارنده با نشر این مقال آرزومند است تا توجه فرهنگیان فرهیخته و وطندوست افغان در جهت آمادگی بخاطر تجلیل و ارج گذاری به تمدن غزنه مبذول گردد. باید این تمدن را تشریح کرد و مردم را به تاریخ پربارشان آشنا ساخت. هرقدر که انسانها از حقایق تاریخ وطن خود آگاه میشوند، به همان اندازه شعور ملی آنها نیز بلند میرود.
پینوشتها:
(1) در غزنه مسجد بزرگی وجود داشت که یکی از عجوبههای معماری در جهان بود و گنجایش هزاران نمازگذار را داشت. به همین جهت آن را «مسجد عروس الفلک» نامیده بودند.
(2) احمد علی کهزاد، «معنی و ریشهی لغوی نام غزنی»، آرشیف و بنیاد فرهنگی کهزاد، پورتال افغان جرمن آنلاین.
(3) میر غلام محمد غبار، «جغرافیای تاریخی افغانستان»، صفحه 249، چاپ مجدد: مطبعه میوند- کابل1386.
(4) میر غلام محمد غبار، همان اثر؛ صفحه 96.
(5) میر غلام محمد غبار، «افغانستان در مسیر تاریخ»، صفحه 106.
(6) میر غلام محمد غبار، همانجا، صفحه 107
(7) «دانشنامه ادب فارسی»، جلد سوم، تهران موسسه فرهنگی و انتشاراتی دانشنامه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، معاونیت امور فرهنگی، 1375، صفحه اول.
(8) میرغلام محمد غبار، «جغرافیای تاریخی افغانستان» صفحه 96.
(9) میر غلام محمد غبار، «افغانستان در مسیر تاریخ» همانجا؛ صفحات 570-571.
(10)میرغلام محمد غبار، «افغانستان در مسیر تاریخ» همانجا، صفحه 126.
وبلاک صلح جهانی یک وبلاک فرهنگی و معلوماتی بوده و کوششی است در برقراری صلح جهانی تا مردم مظلوم این کره خاکی از چنگال خون خوران جهانی رهایی یابد.